مقاله «رويكردهاي داستانی و تاریخی در اشعار صوفی مازندرانی» از جواد آقاجانزاده اندواری،معصومه مهدوی
رويكردهاي داستانی و تاریخی در اشعار صوفی مازندرانی
جواد آقاجانزاده اندواری[1]
معصومه مهدوي[2]
چكيده
تلميح يكي از مباحث مهم بلاغت در بخش بديع است. اين آرايه كه آن را عموماً اشاره به داستان، واقعهي تاريخي، آيه يا حديث دانستهاند، ضمن ايجاد التذاذ هنري در مخاطب به سبب تداعيهاي تاريخي و داستانيِ حاصل از آن، نقش بسيار مهمي در القاي مقصود گوينده و اثرگذاري بر مخاطب دارد؛ به گونهاي كه هر چه داستانها و وقايعِ مورد اشاره لطيفتر باشند، اين اثرگذاري بيشتر خواهد بود.
مقالهي حاضر با رويكرد توصيفي- تحليلي در پي آن است تا ضمن دستهبندي دقيق اشارات داستاني و تاريخيِ موجود در ديوان صوفي مازندراني، تحليلي از اشعار ِدربردارندهي اين اشارات نيز ارائه دهد تا بدين ترتيب روشن نمايد كه شاعر به كدام يك از اشارات، بيشتر نظر داشته و از آنها چگونه استفاده كرده است. اين بررسي بيشتر از آن جهت حائز اهميت است كه تاكنون اشعار صوفي مازندراني از ديدگاه مباحث بلاغت مورد بررسي قرار نگرفته است.
واژگان كليدي
صوفي مازندارني، تلميح، اشارات داستاني، اشارات تاريخي، ديني، ملي
1. مقدّمه:
سبك هندي يكي از دورههاي مهم سبك شعر فارسي است. شاعرنوازي و ادبگرايي سلاطين بابري هند از يك سوي و بيمهري شاهان صفوي به شعر و شاعري از ديگر سوي سبب شد تا شاعران فراواني از مراكز مختلف ادبي ايران، پس از آموختن ادب و سرآمدن در آن، بازار كاسد ايران را رها كنند و به هند روي آورند. بدين ترتيب هند سرزمين رواييِ شعر و ادب فارسي و فرهنگ ايراني شد (صفا، 1371: 5/ 491- 486). و طرزي نو و شيوهاي جديد در شعر فارسي به وجود آمد كه از آن به سبك هندي يا طرز تازه يا سبك اصفهاني نام ميبرند (خاتمي، 1371: 11).
اين سبك نيز همچون ديگر سبكهاي شعر فارسي داراي ويژگيهايي است كه مهمترين آنها عبارتند از: تعقيد و پيچيدگي، مضمونسازي و باريكانديشي و خيالپردازي، كثرت تشبيهات و استعارات و كنايات، غرابت در تشبيهات و استعارات، استعمال واژهها و اصطلاحات عاميانه، كثرت تمثيل و ارسالالمثل، لفظتراشي و تركيبسازي خاص، الهامگيري از تجارب روزمرّه، بيان دعاوي و توجيهات شاعرانه و واقعهگويي. همچنين بيان افكار مذهبي و عرفاني، بيان احوال شخصي، اجتناب از اوزان نادر و كم بودن تكلّف در قافيهها و رديفها از ديگر ويژگيهايي است كه پژوهشگران براي اين سبك برشمردهاند (همان: 31- 11).
اگر چه برخي بر آنند كه سبك هندي به سبب فقر آگاهيِ تاريخي- اجتماعيِ حاكم بر عصر صفوي، پشتوانهي فرهنگي مقتدري ندارد و بازتاب نمودهاي قومي، اساطيري، تاريخي و اعتقادي در آن اندك است (حسنپور، 1384: 27- 26)، با اين حال در ديوان بسياري از شاعران اين عصر، ايماژها و تصويرهاي زيبايي با استفاده از اشارات داستاني و تاريخي عرضه شده و اين شاعران كوشيدند تا با بهرهگيري از اين روش و تكنيك، ارتباط دقيقتري با مخاطب ايجاد كنند.
اشارات داستاني و تاريخي كه در اين نوشتار مورد بحث ماست، خود در زيرمجموعهي آرايهي تلميح قرار ميگيرد كه تلميح نيز از تكنيكهاي بديع معنوي به شمار ميآيد. تلميح در لغت از ريشهي لمح به معني به گوشهي چشم اشاره کردن (همایی، 1368: 328) يا دیدن و نظر کردن و آشکار ساختن و اشاره کردن (شمیسا، 1386: 10) است. دربارهي معناي اصطلاحي تلميح تعاريف مختلفي ارائه شده است.
شمس قیس رازی (متوفی سال 628 هـ) تلمیح را در حوزهی علم معانی دانسته و در تعريف آن چنين اظهار داشته كه «تلمیح آن است که الفاظ اندک بر معانی بسیار دلالت کند» (پورنامداریان، 1369: 1/5). امّا متاخرين، تلميح را در حوزهي علم بديع قرار ميدهند؛ به عنوان نمونه از نظر همايي، تلميح در اصطلاح علم بدیع آن است که گوینده در ضمن کلام و سخن خود به داستان یا مثل یا آیه و حدیثی معروف و مشهور اشارهای بنماید (همایی، 1368: 328). از نظر شميسا نيز تلميح در اصطلاح، اشارهي کوتاه به قصه يا شعر يا مثل سائر است به شرطی که آن اشاره، تمام داستان يا شعر یا مثل سائر را در بر نگیرد(شمیسا، 1386: 10).
سيما داد نيز در كتاب فرهنگ اصطلاحات ادبي با تلفيق نظرات فوق، در توضيح تلميح مينويسد: «در اصطلاح بدیع، از جمله آرایههای درونی است که به موجب آن در خلال سخن به آیهاي شریف و حدیثي معروف یا داستان و واقعه یا مثل و شعری مشهور چنان اشاره شود که کلام با الفاظی اندک بر معانی بسیار دلالت كند» (داد، 1387: 163).
شميسا بر آن است كه تلميحات موجود در ادبيات فارسي، يا ايراني است يا سامي و گاهي به ندرت يوناني و هندي. از نظر او تلميحات سامي خود به دو نوع اسلامي و عربي قابل تقسيم است. مقصود از تلميحات سامي عربي، ذكر رجال دورهي جاهلي عرب است اما تلميحات سامي اسلامي يا مربوط به خودِ رجال اسلام است مانند احوال پيامبر اسلام(ص) و يا مطالب مربوط به تفسير قرآن كه بيشتر به تاريخ پيامبران قوم يهود اختصاص دارد. از نظر شميسا، تلميحات يوناني و هندي نيز بيشتر مربوط به رجال علم است(شميسا، 1386: 12- 11).
بررسي پيشينهي تلميح در شعر فارسي نشان ميدهد كه اين آرايه به عنوان يكي از پركاربردترين تكنيكهاي انتقال مقصود و اثرگذاري بر مخاطب، در ادوار آغازین شعر فارسی و در نخستین نمونههای آن مشهود است اما در ادوار مختلف جنبههای گوناگونی از آن مورد توجه بوده است؛ چنان که برخی از شاعران به تلمیحات دینی و برخی به تلمیحات ملی بیشتر توجه داشتهاند و در دوره ی معاصر نیز برخی از شاعران چون احمد شاملو، به تلمیحات فراملی و اسطورههای دیگر کشورها هم پرداختهاند (پورنامداریان، 1369: 1/28).
نوشتار پيش رو، با اين فرض كه كاربرد اشارات داستاني و تاريخي يكي از عوامل مهم بلاغتافزايي در اشعار صوفي مازندراني، شاعر عارفمسلك سبك هندي است، در پي آن است تا به پرسشهاي زير پاسخ دهد:
- صوفي مازندراني در اشعار خويش از كدام يك از اشارات داستاني و تاريخيِ ديني و ملي بيشتر بهره جسته است؟
- اشارات داستاني و تاريخيِ موجود در ديوان صوفي مازندراني، با كدام مباحث ديگر بلاغي، بيشتر پيوند خوردهاند؟
بيترديد پاسخ به پرسشهاي فوق، تا حدّ زيادي روشنگر نقش و جايگاه تلميح و اشارات داستاني و تاريخي در شعر سبك هندي خواهد بود. رويكرد اين مقاله، توصيفي- تحليلي و واحد بررسي آن نيز ديوان صوفي مازندراني به تصحيح شادروان طاهري شهاب است. همچنين مقالهي حاضر به ترتيب داراي چهار بخشِ پيشينهي تحقيق، شناختنامهي صوفي مازندراني، اشارات داستاني و تاريخي در ديوان صوفي مازندراني و نتيجهگيري است كه بخش سوم به عنوان بخش اصلي مقاله، خود به دو بخشِ دستهبندي اشارات داستاني و تاريخيِ ديني و دستهبندي اشارات داستاني و تاريخيِ ملّي تقسيم شده است.
2. پيشينهي تحقيق
صوفي مازندراني از جمله شاعراني است كه در پژوهشهاي ادبي مورد توجّه قرار نگرفته و مقالات بسيار اندكي دربارهي او به نگارش درآمده است. مقالات ذيل از معدود مقالاتي هستند كه به اين شاعر ارزشمند پرداختهاند: صوفي مازندراني از طاهري شهاب (1336)، ديوان صوفي مازندراني از جمالزاده (1349)، محمد صوفي مازندراني از گلچين معاني (1353) و مولانا محمد صوفي مازندراني و معاصرانش از اكبر ثبوت (1387).
همان گونه كه ملاحظه ميشود در مقالات فوق، بيشتر به زندگي و آثار صوفي مازندراني پرداخته شده است و جنبههاي هنري و زيباييشناختي اشعار او به ويژه اشارات داستاني و تاريخي كه در اين جُستار مورد پژوهش ماست، تاكنون مورد بررسي قرار نگرفتهاند.
3. شناختنامة صوفي مازندراني
مولانا محمد صوفی مازندراني یکی از شاعران سده دهم و یازدهم هجری است که در آمل متولد شده و بیشتر عمر خود را در هند گذرانده است. او که مردی وارسته و عارفمشرب و صوفیطبع بوده و با قناعت روزگار میگذرانیده، در شعر محمد و صوفي تخلص ميكرده است. صوفي در ايام جواني از زادگاه خود خارج شد و مدتي را در ري و اصفهان رحل اقامت افكند و سالك عرفان و تصوف گشت و به علت تمايل به مسلك درويشي، اشعار عارفانه و صوفيانه ميسرود. به هر شهري كه قدم ميگذاشت، عدهاي صوفيمسلك دور او جمع ميشدند و از صحبت او كسب فيض ميكردند. اما چون بسيار آزادمنش بود، عدهاي به مخالفت او كمر بستند و او مجبور شد به طرف شيراز حركت كند. صوفي مدت زیادی در شيراز که مرکز علم و ادب و دانش بود، ماند. سپس از آن جا به کازرون رفت و از محضر شیخ ابوالقاسم کازرونی که از جمله مشایخ صوفیان مرشدیه آن عصر بود، بهرهمند شد. شيخ مزبور، قصيدهاي در رديف «سخن» دربارهي كمالات صوفي سرود كه صوفي نيز در قصيدهاي با همان رديف، پاسخ شيخ را داد و او را مدح کرد. صوفي در همان زمان آهنگ سفر کعبه کرد و به روايتي پانزده سال در مكه به سر برد و سالي يك بار به مدينه به زيارت پيامبر (ص) ميرفت. او سرانجام در سال 1000 ه.ق عازم هندوستان شد و در گجرات رحل اقامت افكند. علت اقامت صوفی در گجرات بیشتر به دلیل آن بود که میرسید جلال الدین صدر متخلص به «رضایی» كه از بزرگان آن دیار و مردان متنفذ بوده، او را نزد خود نگه داشت تا از محضرش كسب فيض نمايد (صوفي، 1347: 4- 3؛ صفا، 1371: 5/ 1048؛ زماني شهميرزادي، 1371: 167).
از جمله کارهای صوفی در احمدآباد گجرات انتخاب ابیاتي از شاعران گذشته بود که مجموعهی آن را بتخانه نام نهاد. از مریدان محمد صوفی میتوان به عبداللطیف بن عبدالله عباسی که وطن ثانوی او احمدآباد گجرات بود، اشاره كرد که او مقدمهای بر بتخانه نوشت (صفا، 1371: 5/ 1049).
صوفي در گجرات مورد توجه اشراف و اعيان بود ولي از ورود به جرگهي ملازمان آنها پرهيز ميكرد. او سالهاي عمر خود را به سرايندگي و انتخاب اشعار و كتابت گذرانيد و گاهي به مناطق مجاور گجرات ميرفت چنان كه مدتي در اجمير نيز اقامت گزيد (ثبوت، 1387: 51).
به روايتي، جهانگير پادشاه هند، صوفي را به نزد خود احضار كرد و سيفخان استاندار گجرات كه به صوفي ارادت فراواني داشت، به ناچار او را به خدمت پادشاه فرستاد. اما صوفی در را هند به علت كهولت سن بيمار شد و در آن حالت رباعي زير را سرود و براي جهانگير ارسال كرد و خود درگذشت:
|
اي شاه نه تخت و نه نگين ميماند |
|
از بهر تو يك دو گز زمين ميماند |
(صوفي، 1347: 5)
وفات صوفي را در سال 1035 ه.ق و به روايتي در سال 1032 ه.ق دانستهاند (ثبوت، 1387: 51). با آن كه صوفي مازندراني در نيكمحضري يكي از سرآمدان اقران بود، هميشه ميل به تواضع داشته و از خودستايي پرهيز ميكرده است (طاهري شهاب، 1336: 308). آثار صوفي عبارتند از:
1. بتخانه: منتخبات اشعار 120 شاعر متقدم و متوسط كه شامل چهل هزار بيت است (گلچين معاني، 1353: 438). البته تعداد ابيات آن را چهل و پنج هزار و حتي شصت هزار بيت نيز گفتهاند (صوفي، 1347: 7).
2. ديوان اشعار: اين ديوان را كه خودِ صوفي از اشعار خويش انتخاب و تدوين نموده، به قول مولف ميخانه مشتمل بر بيش از هزار بيت است (همان: 9).
3. ساقينامه: اين اثر حاوي رموز فلسفي و حكمي و از آثار زيباي ادبيات فارسي است (طاهري شهاب، 1336: 310).
4. اشعار متفرقه: اين اشعار بنا به روايت مولف ميخانه، در ديوان صوفي نيست و شامل سه هزار بيت است كه بيشتر آنها را در تذكرههاي مختلف ميتوان يافت (صوفي، 1347: 9).
4. اشارات داستاني و تاريخي در ديوان صوفي مازندراني
ديوان صوفي مازندراني كه در سال 1347 به اهتمام طاهري شهاب به چاپ رسيده، ديوان كمحجمي است؛ با وجود اين، توجّه صوفي به اشارات داستاني و تاريخي به عنوان يكي از شيوههاي هنري بيان، در همين اشعار مشهود است. اشارات داستاني و تاريخيِ موجود در ديوان صوفي را ميتوان به دو دستهي تلميحات ديني و ملّي تقسيم كرد. تلميحات ديني شامل داستان زندگي شخصيتهايي چون نوح، ابراهيم، سليمان، يوسف، موسي، خضر، يونس، الياس، مسيح، حضرت علي و پيامبر اسلام (ص) است كه عموماً ريشهي قرآني دارند. در تلميحات ملي ديوان او نيز به اشارات داستاني و اساطيرياي چون سيمرغ، ديو، اژدها، سياوش، منوچهر، افراسياب و فرهاد برميخوريم.
مقايسهي اشارات داستاني و تاريخيِ موجود در ديوان صوفي حاكي از سيطرهي اشارات داستانيِ ديني بر اشارات داستانيِ ملّي است كه اين امر را ميتوان معلول دو عامل دانست؛ نخست آن كه صوفي به دليل گرايشهاي صوفيانه و عارفانه، به اشارات داستانيِ ديني گرايش بيشتري داشته و ديگر آن كه بنا بر سنّت ادبي رايج در سبك هندي كه صوفي نيز از شعراي اين سبك به شمار ميآيد، توجّه شعراي اين دوره به اشارات داستانيِ ديني بيشتر از اشارات داستانيِ ملّي بوده است. با اين حال، اشارات ملّي موجود در ديوان صوفي، اشارات در خور توجهي هستند.
در ادامهي اين نوشتار، در ذيل چند مدخل به دستهبندي اشارات داستاني و تاريخيِ ديوان صوفي مازندراني ميپردازيم؛ بدين گونه كه ابتدا شرح مختصري از واقعهي داستاني يا تاريخياي كه ابيات موجود در ديوان صوفي به آنها اشاره دارند، ارائه ميشود. سپس ابيات مرتبط با آن اشارهي داستاني يا تاريخي، همراه با تحليل كوتاه محتوايي و بلاغي ابيات ذكر ميگردند.
4. 1. دستهبندي اشارات داستاني و تاريخيِ ديني
4. 1. 1. ابراهیم (ع)
حضرت ابراهیم ملقب به خلیل، خلیل الرحمن و خلیل الله است كه با نمرود همزمان بود. پیشگویان نمرود را از تولد پسری که تخت او را واژگون خواهد کرد، خبر دادند و نمرود از باردار شدن زنان جلوگیری می کرد. پدر حضرت ابراهیم بتگر و خازن بتخانه ی شهر بود و حضرت ابراهیم از همان ابتدا پدرش را منکر بود و او را به خدای نادیده دعوت میکرد. سرانجام ابراهيم از جانب خدا مامور هدايت نمرود و قومش شد. نمرود براي عقوبت ابراهيم دستور داد تا او را در آتش اندازند. اما آتش به امر خداوند بر ابراهيم سرد و سلامت شد و او را در ميان آتشي كه به گلستان تبديل شده بود در حال نماز خواندن ديدند (یاحقی، 1375: 59). صوفي در بيت زير كه داراي ساختاري كاملاً تشبيهي است، به اين ماجرا اشاره ميكند:
|
در دم آتش روم گه بسان خلیل |
|
چون موسی روم گاه گاه در قعر نیل |
(صوفي، 1347: 75)
همچنين او در بيتي بسيار زيبا، فقر و تنگدستي را به آتش و خود را به حضرت ابراهيم مانند ميكنند كه آتش آسيبي بدو نرسانيد. در واقع صوفي با به كار بردن اين تصوير شاعرانه، با ابراهيم همذاتپنداري ميكند:
|
مگر از آتش است خلقت من |
|
نیست گویی چهار ارکانم |
در جايي ديگر نيز گرمي شراب را از آتش ابراهيم سوزندهتر ميداند:
|
از آن مي كه در وي بسوزد خليل |
|
نيارد درو دم زدن جبرييل (همان: 77) |
4. 1. 2. ابليس
ابليس در آغاز از فرشتگان مقرب بود و نام اصلي او عزازيل است. او هفتصد هزار سال عبادت كرده و سه هزار سال نيز شاگرد رضوان بود. اما چون از دستور خداوند سرپيچي كرد و به آدم سجده نبرد، مطرود و از بهشت رانده شد (شميسا، 1386: 92). ابليس به سبب رانده شدن، در قرآن به صفت رجيم موصوف شده است و صوفي نيز تحت تاثير قرآن، همين صفت را براي ديو (ابليس) به كار ميبرد:
|
در اين عرصهي تنگ اميد و بيم |
|
در اين بيشهي جهل ديو رجيم |
او همچنين در شعري كه بوي خوداتهامي از آن به مشام ميرسد، از مردم عالم فقط ابليس را همدرد خود ميداند:
|
این ذات خسیس من پر از تلبیس است |
|
در دیر وجود نفس من قسیس است |
علت عدم سجدهي ابليس بر آدم، نخوت و تكبر ابليس بود چنان كه گفت من از آتش و نور و آدمي از خاك است. در آيهي 12 سورهي اعراف آمده: «چه چيز منع كرد تو را كه سجده نكني بر آدم چون امر كردم تو را. گفت من بهترم از او، آفريدي مرا از آتش و آفريدي او را از گل ظلماني» (شميسا، 1386: 92). صوفي با استفاده از اين ماجرا و دخل و تصرف در اين تلميح، آتش خرابات را چنان باارزش ميداند كه حتي ابليس كه بر آدم سجده نكرد، بر اين آتش سجده مي كند:
|
یکی آتش آمد سحر در وجود |
|
که ابلیس بنمود پیشش سجود |
بر اساس روايات، زماني كه آدم به بهشت داخل شد، ابليس سيصد سال بر درِ بهشت نشست و سرانجام به كمك طاووس و مار به بهشت وارد شد و حوا را به خوردن ميوهي ممنوعه برانگيخت (ياحقي، 1375: 62). صوفي در ابيات زير ضمن آن كه به آفريده شدن ابليس از آتش اشاره ميكند، با اشاره به اين باور قدما كه مار را نگهبان گنج ميدانستند، حق را به گنج، جهان را به طلسمِ اين گنج و ابليس را نيز به مار تشبيه ميكند؛ او با تشبيه ابليس به مار، بسيار هنرمندانه به ارتباط مار و ابليس و كمك مار به ابليس براي ورود او به بهشت اشاره مينمايد:
|
در مطبخ کاینات نار ابلیس است |
|
مستوجب لعن بیشمار ابلیس است |
4. 1. 3. الياس (ع)
الياس همانند خضر از پيامبران جاوداني است كه آب حيات خورد و اكنون زنده است. البته برخي او را با ادريس و برخي نيز وي را با خضر يكي دانستهاند. بر اساس روايات، خضر در درياها گمشدگان را ره مينمايد و الياس در خشكي و بيابانها (ياحقي، 1375: 102- 101).
صوفي در بيتي كه تلميحي به معراج پيامبر نيز دارد، راه خود را راه دور و درازي ميداند كه حتّي خضر و الياس كه راهنماي گمگشتگان هستند، در اين راه گم ميشوند:
|
به من ده كه راهم درازست و دور |
|
درين ره نشايد جز از مي ستور |
4. 1. 4. خضر (ع)
اصل نام او ابوالعباس بوده که برخی او را الیَسَع و برخی او را ایلیا نام نهادهاند. مادرش از سرزمین روم و پدرش از سرزمین پارس بوده است. خضر پادشاهی نیکوکار بود ولی خدا را پرستش نمیکرد؛ با وجود اين خداپرست شد و از ازدواج دوری گزید و در جزایر ساكن گشت. خضر را میتوان از جمله پیامبران بنی اسرائیل دانست که برخی او را مانند لقمان دارای علم بسیار دانستهاند. از آن جا که او روزی بر سنگ نشسته بود چون برخاست از زیر آن سنگ گیاه سبز شد او را خضر نامیدند (یاحقی، 1375: 182). نظرات دیگری هم در وجه تسمیه حضرت خضر وارد است؛ از جمله اين که چون خضر در هر کجا میگذشت یا نماز میخواند، زمین زیر پای او یا اطراف او سبز میشد (شمیسا، 1366: 248).
بنا به روايات، خضر به آب حيات دست يافت و تا رستاخيز جاودانه شد (ياحقي، 1375: 182). صوفی در بيت زير كه مصراع اوّل آن داراي تعبيري پارادوكسيكال است، اشارهاي لطيف به جاودانگي خضر دارد و شايسته ميداند كه حتي خضر نيز با تيغ يار كه اعجاز حياتبخشي دارد، كشته شود:
|
دم تیغ تو اعجاز مسیحا دارد |
|
خضر اگر کشتهی تیغ تو شود جا دارد |
در بيتي ديگر نيز به ارتباط خضر با آب حيات اشارهاي لطيف دارد:
|
گر بدین آب و هوا کویت بود منزلگهم |
|
نیزلالخضریابد نیدم روحاللهم(همان: 54) |
4. 1. 5. سلیمان (ع)
پيامبر بنياسراييل كه علاوه بر پيامبري، پادشاهي نيز به او عطا شده بود. تاريخ جلوس او را بين سالهاي 973 تا 935 قبل از ميلاد دانستهاند. سليمان پس از داوود به پيامبري برگزيده شد و طبق روايات مذهبي داراي قدرت و شكوه بينظيري بود؛ به گونهاي كه باد تحت امر سليمان بوده و تخت وي را به هر كجا كه ميخواسته، ميبرده است (محمدي، 1385: 265- 264). همچنين طبق روايات، او بر گستره ی پهناور دنیا، اعم از آدمیان، پریان، جانوران، پرندگان و به ويژه اجنه و ديوان چیره و مسلط بوده است.
البته منظور از دیو در داستان سلیمان، نیرو یا نیروهای شر است که در مقابل سلیمان كه مظهر نیروی خیر است، قرار دارند. بنابراين رابطهی بین حضرت سلیمان و دیو همان رابطهی میان آدم و شیطان، ابراهیم و نمرود، و موسی و فرعون است. همچنين میتوان حضرت سلیمان را رمز عقل يا نفس ناطقه و دیو را نماد نفس اماره دانست (پورنامداریان: 1369: 1/385). صوفي مازندراني نيز در قصيدهاي كه در شرح حال خود و شكايت از غربت ميسرايد، شهوت را به ديو و خود را به سليمان تشبيه ميكند تا به مخاطب القا نمايد همان گونه كه سليمان بر ديوان سلطه داشته، او نيز بر شهوت چيرگي دارد:
|
آتش فاقه را براهیمم |
|
دیو شهوت را سلیمانم (صوفي، 1347: 20) |
يكي ديگر از ويژگيهاي حضرت سليمان آن بود كه بر زبان موجودات گوناگون تسلط داشت؛ چنان كه در سوره نمل آيهي 16 آمده كه سليمان زبان پرندگان را نيك ميدانست (محمدي، 1385: 265). صوفي در بيت زير براي توصيف دشواري راه دور و درازي كه در پيش دارد از اين ماجراي زندگي سليمان سود ميجويد و با دخل و تصرف در اين تلميح، مدعي ميشود دشواري راهِ پيش روي او به حدي است كه حتي سليمان نيز زبانِ موجوداتِ اين راه را درنمييابد:
|
زبان دان مور و ملخ، انس و جان |
|
سلیمان در این ره نفهمد زبان (صوفي، 1347: 75) |
4. 1. 6. صور اسرافيل
اسرافيل از فرشتگان مقرب است كه به هنگام رستاخيز در صور ميدمد و مردگان از قبر برميخيزند. صور شاخ عظيمي است كه دايرهي آن از پهناي زمين و آسمان فراختر است و اسرافيل لب بر آن نهاده و منتظر فرمان خداوند است. معمولاً براي اسرافيل دو صور ذكر ميكنند: قبل از روز قيامت، با صور اول همه چيز نابود ميشود. سپس بار ديگر اسرافيل در صور ميدمد و اين بار همهي مردگان زنده ميشوند؛ از همين رو، نفخ صور كنايه از روز قيامت است (شميسا، 1386: 116):
|
مردهي خواب گو كنون برخيز |
|
كه دميدند صور محشر صبح (صوفي، 1347: 13) |
صوفي در ابيات زير، ضمن ستودن طبع خويش، در پي آن است تا با شعر خويش، شور و غوغاي قيامت را به پا كند:
|
پديد آورم زين دل پر ستيز |
|
به صور سخن در جهان رستخيز |
و در قصيدهاي در پاسخ چكامهي ابوالقاسم كازروني ميگويد:
|
به نفخ صور قيامت خراب نتوان كرد |
|
ز بس كه محكمه بنهادهاي بناي سخن(همان: 22)
|
4. 1. 7. علي (ع)
حضرت علي، داماد و پسرعموي پيامبر اسلام، اولين امام شيعيان و چهارمين خليفه از خلفاي راشدين است. از رفتارهاي شگفت حضرت علي، يكي اين بود كه هر گاه غم فراواني بر وي چيره ميشد، به خارج از مدينه ميرفت؛ در چاهي سر فرو ميكرد و غم خويش را با چاه زمزمه ميفرمود و آن گاه آب چاه تبديل به خون ميشد (محمدي، 1385: 315). صوفي از معدود شاعران كلاسيك ادبيات فارسي است كه به اين ماجرا اشاره ميكند:
|
چو انديشه در هر دلي ره كنم شنيدم كه آن شاه مردان علي |
|
گهي چون علي سر فرا چه كنم همي راز با چاه گفتي جلي |
به اعتقاد شيعيان، حضرت علي ساقي حوض كوثر است و در صحراي سوزان قيامت، به پيروان خود از آن آب ميدهد (شميسا، 1386: 459). صوفي با توجه به گرايشهاي شيعي خود، همين تعبير را براي حضرت علي به كار ميبرد و ساقيِ مجلس را به او سوگند ميدهد و ادامهي شعر را نيز به مدح آن حضرت متبرك ميكند:
|
بيا ساقي امروز وامي بده |
|
به ساقي كوثر كه جامي بده |
4. 1. 8. عيسي (ع)
عيسي يا مسيح يا مسيحا از پيامبران اولوالعزم و صاحب كتاب آسماني انجيل است. مادر او مريم بدون شوهر آبستن شد؛ بدين گونه كه جبرييل در آستين مريم دميد و او عيسي را باردار گشت و به همين سبب عيسي را روحالله می گويند. سخن گفتن عيسي در گهواره، فرود آمدن مائدهي آسماني براي او و شفا دادن بيماران كور و ابرص از جمله معجزات عيسي است. همچنين يكي از مهمترين معجزات او زنده كردن مردگان است. بنا به روايات، بني اسراييل از عيسي معجزه خواستند و عيسي نيز مردهاي به نام عازر را زنده كرد و او به پيامبري عيسي گواهي داد. بر اساس اين روايت، عازر با دعا و امر حضرت عيسي در قبر زنده شد و كفن پاره كرد و از قبر بيرون آمد (شميسا، 1386: 473- 471). همچنين بنا به روايت قرآن (آل عمران/ 49) حضرت عیسی بر پارهای گل چیزی خواند و بر آن دمید و آن گِل به مانند مرغی (خفاش) شد و پرواز كرد (ياحقي، 1375: 311). از اين رو در ادبيات فارسي، دم عيسي به شفابخشي و جانبخشي شهرت دارد. چنان كه صوفي در بيت نخستِ زير به اين معجزهي عيسي اشاره دارد و در بيت دوم نيز صبح را همانند باغي ميداند كه دم عيسي و نكهت يوسف در آن تعبيه شده است:
|
دم تیغ تو که اعجاز مسیحا دارد دم عیسی و نکهت یوسف |
|
خضر اگر کشته تیغ تو شود جا دارد هست در روضه ی مطهر صبح (همان: 13) |
و در جايي ديگر نيز تركيب «دم روحالله» را به كار ميبرد:
|
گر بدين آب و هوا كويت بود منزلگهم
|
|
نيزلالخضريابدنيدم روح اللهم(همان: 54) |
يكي ديگر از وقايع زندگي عيسي، عروج او به آسمان است. بنا بر اناجيل، پس از آن كه يهوديان عيسي را به صليب كشيدند، او بعد از سه روز از قبر برخاست و پس از دوازده روز به آسمان صعود كرد. اما برخي از مسيحيان ميگويند مسيح مصلوب نشد بلكه كسي ديگر به صورت عيسي درآمد و به اشتباه او را به دار آويختند. قرآن كريم هم اشاره ميكند مردي كه بر دار كشيده شد، شبيه عيسي بود و عيسي كشته نشد بلكه خداوند او را به جانب خويش فراخواند. همچنين بنا به روايات، عيسي تا آسمان چهارم كه فلك خورشيد است، عروج كرد (ياحقي، 1375: 311). صوفي مازندراني در ساقينامه در پي آن است تا با نوشيدن شرابِ ساقي، از شك و وهم بيرون بيايد و به مرحلهي يقين برسد و همچون عيسي به آسمان عروج كند:
|
برون آیم از کسوت وهم و شک |
|
چو عیسی مجرد روم بر فلک |
4. 1. 9. معراج پيامبر (ص)
حضرت محمد (ص) در شبي (ليلهالاسري) از زمين به آسمان معراج كرد و در آن شب همهي پيامبران و فرشتگان در تكريم پيامبر كوشيدند. در آيهي 1 سوره ي الاسراء آمده است: «منزه است خدايي كه برد در شب بندهاش را از مسجدالحرام به مسجد اقصي كه بركت داديم پيرامونش را تا بنماييم او را از آيتهاي خود. همانا كه اوست شنواي بينا» (شميسا، 1386: 593):
|
محمد منم اين خرد تاج من |
|
فتوحات مكي است معراج من (صوفي، 1347: 82) |
براق نام مرکبی است که حضرت رسول در شب معراج بر آن سوار شد و به آسمان صعود کرد (معین، 1375: 249). حضرت رسول خود دربارهی مرکب براق این گونه فرمودند : «شب معراج اسرافیل را با هفتاد هزار فرشته و براقی در میان آنها دیدم. اشهب بزرگتر از حمار و کوچکتر از استر است. چهره و صورت او مانند چهره و صورت آدمیان و سر آن همانند سراب، گردن او چون گردن شتر، پشت او چون پشت گاو، پای او چون پای گاو و دنبال او چون دنبال پیل، زینی بر پشت او از یک دانه مروارید، رکاب او از یاقوت سرخ و لگامش از زبرجد بوده است که من هرگز مرکبی بدین نیکویی ندیده بودم. میکائیل رکاب او بگرفت و پیش من آورد. جبرئیل گفت سوار شو این مرکب را خدا از بهشت برای تو فرستاده است» (یاحقی، 375 : 122).
امام باقر (ع) درباره براق این گونه نقل فرمودند که هرگاه براق میخواست از کوه به پایین بیاید دو دستش بلند و پاهایش کوتاه میشد و هرگاه میخواست از جایی بالا برود برعکس پاهایش بلند و دستهایش کوتاه می شد. روایت شده است زمانی که صبح قیامت به پا شود فرشتهي مقرب خداوند به پا میخیزد و به سر قبر پیامبر میآید و پیامبر سوار بر براق میشود و هر یک از فرشتگان جایی از بدن پیامبر را بگیرند تا پیامبر را به عرش خدا بیاورند (همان: 123). در تاریخ بلعمی نیز آمده که علاوه بر حضرت محمد (ص)، حضرت ابراهیم نیز سالی یک بار بر براق سوار میشد و از زمین فلسطین به مکه به دیدار هاجر و اسماعیل میآمد (بلعمی، 1353: 1/ 209). صوفي براي توصيف راه دور و درازي كه در پيش دارد، به براق اشاره ميكند چنان كه دشواري اين راه به حدي است كه حتي براق نيز در اين راه درميماند:
|
براق اندرین ره بیفکنده سم |
|
شدست اندرو خضر و الیاس گم
|
4. 1. 10. موسي (ع)
حضرت موسي از پيامبران بنياسراييل و يكي از پيامبران اولوالعزم است كه كتاب شريعت او تورات ميباشد. موسي كه با ياري خداوند از كشتار عمومي كودكان توسط فرعون نجات يافت، در همان خانهي فرعون بزرگ شد. او پس از ده سال خدمت به شعيب در مدين، در حالي كه همراه با همسرش صفورا به سوي مصر حركت ميكرد، شبي در كوه طور در وادي ايمن، از دور شعلهي آتشي مشاهده كرد و براي آوردن پارهاي آتش به سوي آن حركت كرد. پس از رسيدن به آتش، درختي را ديد كه ميسوزد و اني انا الله ميگويد. در اين باره در آيات 29 و 30 سورهي قصص آمده است: «چون موسي آن زمان را به پايان برد همراه اهلش روانه شد. از سوي كوه طور آتشي را ديد. به اهلش گفت: درنگ كنيد چرا كه من آتشي را ديدم شايد كه براي شما از آن خبري بياورم يا پارهاي از آتش را بياورم، باشد كه شما گرم شويد». وقتي موسي نزديك آن آتش آمد، از آن درخت ندا آمد كه اي موسي همانا منم خدا كه پروردگار جهانيان است. پس از اين واقعه، موسي در همان جا به پيامبري مبعوث شد (محمدي، 1385: 413). صوفي با اشاره به اين ماجرا ميگويد:
|
حريم سينهي او چيست وادي ايمن شنيد اني انالله گوش موسي |
|
زبان او شجر اني انا نداي سخن ازين آتش كه من در ژنده دارم (همان: 49) |
آتش طور جزو تلميحاتي است كه صوفي در بخشهاي مختلف ديوان خود از آن استفاده كرده است. در بيتي، مي را از جهت گرمي، زادهي آتش طور مي خواند و در يكي از رباعيات خويش نيز طبع مخاطب را همانند آتشِ طور گرم و پرشور ميداند:
|
بيا ساقي آن شير انگور راا |
|
همان زادهي آتش طور را (همان: 73) |
همچنين در قصيدهاي كه در شرح حال خويش و شكايت از غربت ميسرايد، خود را به آتش طور و آب حيات تشبيه ميكند:
|
در نمایش چو آتش طورم |
|
در گوارش چو آب حیوانم (همان: 20) |
يكي ديگر از اشارات صوفي مازندراني به داستان موسي، عبور موسي و قومش از رود نيل است. بنا به روايات، موسي مامور شد تا با بنياسراييل از مصر بيرون برود. خداوند نيز رود نيل را براي آنان شكافت و موسي و يارانش از آن گذشتند. اما به فرمان خداوند، فرعون و سپاهيانش همگي در رود نيل غرق شدند (ياحقي، 1375: 401). صوفي با اشاره به اين معجزهي موسي چنين مي سرايد:
|
در دم آتش روم گه به سان خلیل |
|
چون موسی روم گاه گاه در قعر نیل |
4. 1. 11. نوح (ع)
نوح يكي از پيامبران الوالعزم است كه در تفاسير عمر او را بيشتر از هزار سال ذكر كردهاند. علي رغم آن كه نوح مدتي بسيار طولاني پيغمبر بود، عدهي قليلي از قومش به او گرويدند از اين رو در حق قوم خود نفرين كرد و نفرينش مستجاب شد. نوح به امر خداوند درخت ساج كاشت و چون درخت بزرگ شد در كوفه از آن كشتي ساخت. طول كشتي را سيصد گز و عرض آن را پنجاه گز و ارتفاع آن را نيز سي گز دانستهاند. همچنين بنا به روايات، آن كشتي سه طبقه براي حيوانات و آدميان و پرندگان داشت. سرانجام طوفان نوح از تنور زن نوح كه ساكن كوفه بود، آغاز شد. نوح به فرمان خداوند سوار كشتي شد و از همهي موجودات جهان نمونهاي نر و ماده برداشت تا پس از فرو نشستن طوفان، جهان را دوباره آباد سازد. عاقبت پس از مجازات كافران، آب به فرمان الهي فرو نشست و كشتي نوح بر كوه جودي فرود آمد.(شميسا، 1386: 667- 660).
صوفي مازندراني در بيتي از ساقينامه به گونهاي بسيار زيبا از تلميح كشتي نوح سود ميجويد:
|
بیا ساقی آن مرکب روح راا |
|
همان جام چون کشتی نوح را(صوفي،1347: 75) |
همچنين بيت فوق اشاره به این دارد که گاه جام شراب را به شکل کشتی می ساختند؛ چنان كه حافظ نيز ميگويد:
|
بيا و كشتي ما در شط شراب انداز |
|
خروش و ولوله در جان شيخ و شاب انداز |
(حافظ، 1374: 204)
4. 1. 12. یوسف (ع)
يوسف پسر يعقوب پيامبر بني اسراييل است كه سرگذشت او به طور مفصل در قرآن آمده و از آن به عنوان احسن القصص ياد شده است. يعقوب به يوسف علاقهي زيادي داشت به گونهاي كه اين علاقه سبب تحريك حسادت برادران يوسف شد و آنها تصميم به كشتن يوسف گرفتند اما يهودا، يكي از برادران يوسف، با كشتن او مخالفت كرد؛ به همين سبب يوسف را در چاهي افكندند و به دروغ به يعقوب گفتند كه گرگ او را دريد (محمدي، 1385: 466). صوفي مازندراني با اشاره به ماجراي به چاه انداختن يوسف، وضع نامساعد خود در هند را با وضع يوسف در چاه برابر مينهد:
|
در زمين سياه هند امروز |
|
همچويوسفبهچاهكنعانم(صوفي،1347: 21) |
بنا به روايات، كاروانياني كه از كنار چاه ميگذشتند، يوسف را از چاه بيرون آوردند و به سرزمين مصر بردند و او را به عزير مصر فروختند. زليخا، زن عزيز مصر، شيفتهي يوسف شد و در پي برملا شدنِ اين ماجرا، به يوسف تهمت زد كه نسبت به او سوء قصدي داشته است؛ از همين رو يوسف به زندان افتاد و پس از هفت سال آزاد شد (محمدي، 1385: 467- 466). صوفي در ابيات زير، از ماجراي زندانِ يوسف در ساختاري تشبيهي استفاده ميكند و در يك بيت، وصل را به يوسف و خود را به قفل درِ زندان و در بيتي ديگر مخاطبش را به يوسف و روزگار را به زندان تشبيه مينمايد:
|
درشکستخویشتنزینپسهمیکوشمازآنك تو یونسی و زمانه ماهی |
|
یوسف وصل ترا قفل در زندان منم تو یوسف و روزگار زندان (همان: 25) |
يوسف با تعبير خواب عزيز مصر و پيشبيني سالهاي قحطي، به خزينهداري مصر رسيد و برادرانش را كه براي گرفتن گندم در سالهاي قحطي، به مصر آمده بودند، شناخت. او پيراهنش را به برادران داد تا آن را براي يعقوب برند. يعقوب كه از فراق يوسف نابينا شده بود، پيشتر از رسيدن فرزندانش، بوي يوسف را شناخت و به مدد پيراهن يوسف بينايي خود را بازيافت (ياحقي، 1375: 467). با توجه به همين ماجراست كه صوفي، تركيب اضافيِ «نكهت يوسف» را به كار ميبرد:
|
دم عیسی و نکهت یوسف |
|
هست در روضهی مطهر صبح(صوفي، 1347: 13) |
4. 1. 13. یونس (ع)
بنا بر قرآن کریم حضرت یونس، به ذوالنون یا صاحب ماهی معروف شده است. یونس بن متی از جانب خداوند کریم به رسالت و رهبری مردم بتپرست نینوا برگزیده شد و حدود بیست سال مردم نینوا را به خداپرستی و یکتاپرستی دعوت کرد ولی مردم نینوا قبول نکردند. خداوند ابر سرخی را که از آن آتش زبانه می کشید بر سر آن مردم فرو فرستاد تا این که مردم با دیدن ابر سرخ آتشزا به یونس گرویدند در حالی که حضرت یونس آن شهر را ترک کرده بود. حضرت یونس به دلیل شتابزدگی، برای مردم کافر و بتپرست نینوا خواستار عذاب الهی شد و خود برای رهایی از دست مردم نینوا و برای این که از عذاب الهی در امان بماند، بدون اجازهي حق تعالی از شهر خارج شد؛ از همي رو در شکم ماهی حبس و زندانی گشت. آن چنان که در سورهی صافات آمده است اگر حضرت یونس تسبیح حق را بر زبان جاری نمیکرد تا قیامت در شکم ماهی ماندگار بود. (پورنامداریان، 1369: 1/34). در ادبيات فارسي، زندانی شدن حضرت يونس در شکم ماهی بازتاب ویژه و گسترده ای پیدا کرده است؛ از جمله در قصيدهاي از صوفي مازندراني كه طاهري شهاب آن را از امهات انديشهي صوفي ميداند، شاعر مخاطب خويش را به يونس و زمانه را نيز به ماهياي تشبيه ميكند كه در آن گرفتار شده است:
|
تو یونسی و زمانه ماهی |
|
تو یوسف و روزگار زندان (صوفي، 1347: 25) |
و در جای دیگر در توصيف مشقّات خويش میگوید:
|
خورش من ز کام مار آمد |
|
مسکن من دَم نهنگ شده است(همان: 34) |
4. 2. دستهبندي اشارات داستاني و تاريخيِ ملّي
4. 2. 1. آتشکده
واژهي پارسی آتشکده مرکب است از آتش که مورد ستایش و احترام مردم به خصوص زردتشت بوده است و واژه «کده» از ادات مکان که به معنای جایگاه و خانه است. بنابراین میتوان گفت آتشکده یعنی خانهی آتش كه زردتشتیان آتش مقدس را در آن نگهداری میکردند. زردتشتیان ایران و پارسیان هند، آتشکده را آذریان و در «مهر» نیز میگویند. همچنين در طول تاریخ واژههای متعددی مانند آذرکده، آتشگاه، گنبد آذر، آذر، آتشخانه و هیکل زردتشت به جای آتشکده به کار رفته است. در ايران باستان سه آتشكدهي معروف به نامهاي آذرگشسپ، آذربرزين مهر و آذرفرنبغ وجود داشته است. آتشكدهي آذرفرنبغ يا خورنه فرنبغ يا آذر خرادمهر در فارس قرار داشته و به همين سبب از آن به آتشكدهي فارسي نيز ياد شده است. در روایات آمده که اين آتش را جمشید در کوه خوارزم فرو نهاد ولي روايات معتبر، جايگاه آن را کاریان فارس میدانند که به موبدان و روحانیون اختصاص داشته است؛ زیرا موبدان از اين آتش فرّ و بزرگی به دست آوردند و همین آتش بود که با ضحاک پیکار کرد. شاعران پارسیگویي چون فردوسی، فرخی و مسعود سعد سلمان اين آتشكده را به نام آذر خرداد (یا خراد) نيز ذکر کرده اند. جمال الدین عبدالرزاق هم در ترکیببند معروف خود در مدح پیامبر، به خاموش شدن آتشکده فارس همزمان با تولد پیامبر اکرم اشاره میکند (یاحقی، 1375: 36- 35).
صوفي در بيت زير، سوز و آتش دروني خود را مايهي افروختن آتشكدهي فارس ميداند:
|
گاهی ز سینه فارس را، آتشکده نو بر دهم
|
|
گاهی ز دیده خاک را، از خون یکی جیحون کنم |
و در ساقينامهي خويش نيز در بيتي كه در مصراع اوّل آن به زيبايي از جناس تام بهرهمند است، از مطلقِ آتشكده ياد ميكند:
|
مغنی دم اندر دم ساز کن |
|
در و بند آتشکده باز کن (همان: 85) |
هچنين است در بيت زير:
|
ز آتش سينه و حرارت دل |
|
گويي آتشكده است ويرانم (همان: 20) |
4. 2. 2. اژدها
اژدها كه در فارسي به صورتهاي اژدر و اژدرها نيز به كار ميرود، جانوري است اساطيري كه آتش از دهان بيرون ميافكنده و پاسبان گنجها شمرده ميشده است. اين جانور عظيم در بسياري از داستانها به عنوان مظهر شر حضور يافته و تقريباً در همهي موارد قهرمان داستان بر او پيروز ميشود. در تفسيري روانشناسانه، نبرد ميان قهرمان و اژدها، در واقع تعبيري از كشمكش انسان براي نيل به خودآگاهي است. در واقع، در اين جا نيروهاي كيهاني شر به صورت اژدها و ديگر عفريتها ظاهر ميشوند. اژدها از روزگاران كهن در اسطورههاي اقوام و ملل گوناگون تجلي داشته است (ياحقي، 1375: 75).
صوفي در ساقينامه براي توصيف احوال خود، جهان را در نظر خويش به اژدها مانند ميكنند و دمِ اژدها را نشمينگاه خود ميداند:
|
مرا سینه مانا که ماتم سراست |
|
جهان پیش چشمم یکی اژدهاست... |
4. 2. 3. افراسياب
افراسياب، پسر پشنگ و نبیرهی تور، شاه- پهلوان توراني و دشمن بزرگ ايرانيان در تاريخ افسانهاي ايران است. در منابع ايراني از او به عنوان جنگجويي هراسانگيز، عامل اهريمن و برخوردار از نيرويي جادويي و سخت مصمم به ويران كردن سرزمينهاي ايراني ياد شده است (آيدنلو، 1390: 567).
غزالی در نصیحه الملوک میگوید که ترکان افراسیاب را «کنکا الب» میخوانند. همچنين محققان افراسياب را خدای جنگ و ربالنوع بزرگ تورانیان میدانند (رستگار فسایی، 1379: 1 / 102).
چهرهی افراسیاب در شاهنامه، اهریمني و بدکنش نیز معرفی شده است چنان كه بين او و پادشاهان ايران پيوسته جنگ و جدال بود و وي را خطرناكترين دشمن ايران ميدانستند. سرانجام افراسياب به دست نوهي خود كيخسرو كشته شد (شميسا، 1386: 141). از مهمترين حوادث مرتبط با افراسياب، جنگ او با منوچهر و محاصره شدن منوچهر در طبرستان و نيز كشته شدن سياوش به فرمان افراسياب است كه صوفي مازندراني در ابيات زير، به اين دو ماجرا تلميح دارد:
|
گر آن دلدار مینوچهر از من برنمیگشتی
بر صفحه زمانه حدیث من و غمت |
|
نگشتی چیره بر من خصم اگر افراسیابستی چونقصهیسیاوشوافراسیابشد(همان: 38) |
4. 2. 4. دیو
واژهی دیو كه در اوستا دئو و در هندی باستان دیوا ميباشد، در اصل به معناي خداست. در گذشته به گروهی از خدایان آریایی گفته میشده که پس از ظهور زردتشت و معرفی اهورا مزدا به عنوان خداي برتر، دیوها گمراهکنندگان و شیاطین خوانده شدند. واژهی دیو در بین تمام اقوام هند و اروپایی به جز ايرانيان، همان معنی اصلی خود(خدا) را حفظ كرده است. در کتاب اوستا مقصود از دیوها، خدایان باطل يا گروه شیاطین و يا مردمان مشرک و مفسد است. اين ديوان در روايات ملي و به ويژه در شاهنامه، به مرور ايام، هيئت عجيبي يافته و به صورتهاي سهمگين تصوير شدهاند. البته گاه نيز پارسيان، هر سركش متمردي را خواه از جن و خواه غير آن و نيز كساني را كه در زمان خود از ديگران قويتر بودهاند و مطيع حاكمان نميشدهاند، ديو ناميدهاند. همچنين در ادبيات فارسي، ديو گاهي معادل اهريمن در انديشهي ايراني و گاه به معني شيطان در فرهنگ اسلامي و زماني نيز به مفهوم غول و موجودات وهمي است (ياحقي، 1375: 202- 201). بنا به باورهاي گذشتگان، ديو را ميتوان در شيشه زنداني كرد؛ صوفي مازندراني با اشاره به اين باور و با تشبيه شراب به ديو، چنين ميگويد:
|
نمیدانم فساد مجلس از چیست |
|
چو ساقی دیو را در شیشه دارد(صوفي، 1347: 45) |
4. 2. 5. سياوش
در اوستا این واژه مرکب از سیاه گشن arsan + syava است که خود به معنای دارندهی اسب نر سیاه است. این اسم به صورتهای سیاوخش، سیاووش و در کتاب عجایب المخلوقات به صورت سیاهوش دیده شده است. سیاوش پسر کیکاووس است. زمانی که سیاوش از مادر متولد شد، کیکاووس از اخترشناسان شنید که کودکش آیندهای پریشان دارد. او رستم را به نزد خود فرا خواند و فرزندش سیاوش را به او سپرد تا او را پرورش دهد. رستم نیز او را با خود به زابلستان برد و جایگاهی نیکو برای او درست کرد و آداب پادشاهی را به سیاوش آموخت (رستگار فسایی، 1379: 1/ 577).
سیاوش كه بعد از بازگشت به دربار پدر، گرفتار توطئهي نامادري خود سودابه شده بود، بيگناهي خود را به همگان ثابت كرد. او كه به سبب صلح با افراسياب مورد سرزنش پدر واقع شد، به توران زمين رفت و افراسياب مقدم وي را گرامي داشت و دخترش فرنگيس را به عقد وي درآورد. اما ناموران توران به ويژه گرسيوز بر سياوش رشك بردند و افراسياب را به كشتن او تحريك كردند. كشته شدن سياوش به فرمان افراسياب، خشم و نفرت دیرینهی ایرانیان را علیه توران برانگیخت و پس از جنگهاي پياپي، کیخسرو فرزند سیاوش، انتقام خون پدرش را گرفت (یاحقی، 1375: 263- 264).
صوفي در بيت زير ضمن اشاره به داستان كشته شدن سياوش به دست افراسياب، ماجراي خود و غمِ يار را به ماجراي سياوش و افراسياب مانند ميكند و بدين ترتيب به طور پوشيده، غم را به افراسياب و خود را به سياوش تشبيه مينمايد:
|
بر صفحه زمانه حدیث من و غمت |
|
چون قصهی سیاوش و افراسیاب شد |
4. 2. 6. سیمرغ
سیمرغ یکی از مهمترین بنمایههای اساطیری است که در فضای فرهنگ و ادب ایران تجلی یافته است. سيمرغ نام مرغي افسانهاي است كه در نوشتههاي كهن ايراني با وصفهاي گوناگون از آن سخن رفته است چنان كه انطباق آن بر پرندهاي خاص و شناختهشده روشن نيست. سيمرغ از لفظ اوستايي «سئنه» و مرغ تركيب شده است كه محققان كلمهي سئنه را به شاهین و عقاب نیز ترجمه کردهاند. در برخي متون اوستايي و پهلوي، نام خاص يكي از پيروان زردشت نيز بوده است. به عقيدهي برخي پژوهشگران، بين دو مفهوم سئنه يعني اطلاق آن بر مرغي افسانهاي و نام حكيمي دانا، ارتباط لفظي و معنايي وجود دارد زيرا در عهد كهن، روحانیان و موبدان علاوه بر وظایف دینی، کار طبابت نیز می کردند. بنابراين گمان ميرود که یکی از روحانیان عهد باستان که با اين پرنده (سئنه) همنام بوده، به طبابت شهرت داشت؛ بعدها نام آن روحاني (سئنه) و اوصاف پزشكي او را به سيمرغ افسانهاي نسبت دادهاند. بنا بر روايت اوستا، سيمرغ پرندهاي فراخبال است كه در ميان درياي فراخكرد بر درخت همهدرمانگر آشيان دارد و دارندهي تخم همهي گياهان است. سيمرغ بعد از اسلام علاوه بر ادبيات حماسي (به ويژه شاهنامه) در ادبيات عرفاني نيز حضور چشمگيري پيدا ميكند كه بر كوه البرز/ قاف آشيان دارد (رضايتي، 1390: 746- 737).
در شاهنامه فردوسی سیمرغ نام مرغی ايزدي است که در بالای کوه البرز جا دارد و زال را با بچگان خود پرورش میدهد. در ادبيات عرفاني نيز سيمرغ مظهري از حق است چنان كه عطار در كتاب منطقالطير، سیمرغ ذات اقدس الهی را اراده کرده و با شرح سفر پرندگان به سوي سيمرغ توانسته مفهوم وحدت در کثرت و کثرت در وحدت را به خوبی بیان نماید. ( (یاحقی، 1375: 266- 265).
صوفي مازندراني نيز كه داراي گرايشهاي عارفانه است، در بيت زير، سيمرغ را مظهري از حق و بچههاي او را هم مظهري از سرّ حق ميداند كه در كوهسارِ انديشهي انسان آشيان دارند:
|
سرّ خدای در سر انسان نهفته است |
|
سیمرغ بچه دارد در کوهسار ما |
4. 2. 7. منوچهر
منوچهر فرزند پشنگ است که مادرش، دختر ایرج از فرزندان فریدون میباشد. بنابراین زمانی که منوچهر متولد شد، فرید ون او را در کنار گرفت و به او هنرهای شاهانه آموخت و او با یاری فریدون توانست به تخت پادشاهی خود برسد (رستگار فسایی، 1379: 2/ 1005). واژهی منوچهر از دو قسمت مَنو و مینو به معنای روح، و چهر به معنای سرشت، تشكيل شده است. بنابراین میتوان گفت که منوچهر همان روحانی سرشت است (همان: 2/ 1006). نام منوچهر در اوستا آمده و اوستا او را ياريكنندهي ايرانيان ميداند. يكي از اتفاقات مهمّ در دوران پادشاهي منوچهر، حملهي افراسياب به ايران است. بر اساس اين روايت، افراسیاب در دوران پادشاهی منوچهر به ایران حمله و منوچهر را در طبرستان محاصره میکند و سپس با پرتاب تیر آرش، افراسیاب مجبور به عقب نشینی میشود.
هر چند صوفي در بيت زير، كلمهي مينوچهر را به عنوان صفت براي دلدار به كار ميبرد اما با ذكر نام افراسياب در اين بيت، ايهام تناسبي بسيار زيبايي برقرار ميسازد و به گونهاي هنرمندانه به تقابل منوچهر و افراسياب اشاره ميكند:
|
گر آن دلدار مینوچهر از من برنمیگشتی
|
|
نگشتی چیره بر من خصم اگر افراسیابستی |
4. 2. 8. فرهاد
از قهرمانان معروف داستان خسرو و شيرين است كه سخت فريفتهي شيرين بود اما به آرزوي خود نرسيد و سرانجام جان بر سر دلدادگي نهاد. فرهاد در عشق شيرين رقيب خسروپرويز بود. خسرو عهد كرد كه اگر فرهاد كوه بيستون را بكند، شيرين را به وي واگذارد. فرهاد نيز در آرزوي رسيدن به شيرين، به كندن كوه مشغول ميشود. از اين رو فرهاد به كوهكن مشهور است و تيشهي او نيز معروف ميباشد. در ترجمهي تاريخ طبري در ذكر شيرين آمده: «و اين شيرين آن بود كه فرهاد برو عاشق شد و از بهر شيرين كوه بيستون به كندن از هم پراكند و هر پاره كه فرهاد از آن كوه كنده است، به ده مرد بلكه به صد مرد از جاي برنتوان داشتن و امروز همچنان است» (شميسا، 1386: 500- 499). صوفي مازندراني با اشاره به اين ماجرا، نالههاي خود را
همانند تيشهي فرهاد ميداند كه بايد در آسمانِ چون بيستون، رخنه كند:
|
محمد بیستون آسمان را |
|
به ناله تیشهی فرهادميباش (صوفي،1347: 46)
|
و در بيتي ديگر، گستردگي غم خود را به عظمت كوه بيستون تشبيه مينمايد:
|
غمي دارم در سينهي تنگ |
|
چو كوه بيستون فرسنگ فرسنگ (همان: 86) |
در خور ذكر است كه از نظر مهرداد بهار، بيستون در اصل بَغستان به معني جايگاه بغان (خدايان) است (بهار، 1386: 194). شميسا نيز بر آن است كه مطابق تلميحات ادبيات فارسي، كوهي كه فرهاد كَند بيشتر شبيه به طاق بستان است نه بيستون (شميسا، 1386: 501).
5. نتيجهگيري
صوفی مازندراني یکی از شاعران سده دهم و یازدهم هجری است كه بیشتر عمر خود را در هند گذرانيده است. اگر چه صوفي از شاعران سبك هندي به شمار ميآيد، امّا اشعارش سليس و روان و به دور از تعقيدها و پيچيدگيهاي موجود در اشعار شاعرانِ اين سبك است.
يكي از روشهاي هنريِ صوفي براي ايجاد ارتباط با مخاطب و هنري كردن كلام خويش، بهرهگيري از اشارات داستاني و تاريخي است. در واقع، بررسي اشعار صوفي مازندراني از ديدگاه اشارات داستاني و تاريخيِ موجود در آنها، حاكي از آن است كه شاعر در بخشهاي مختلف ديوان خويش از اين اشارات سود جسته و از ميانِ تلميحات ديني و ملي، به تلميحات ديني بيشتر نظر داشته است. افزونيِ بسامد اشارات داستاني و تاريخيِ ديني بر ملي بيشتر به دليلِ گرايشهاي صوفيانهي شاعر و نيز رواج تلميحات ديني در روزگار اوست؛ زيرا عموم شاعران همعصر صوفي كه در دورهي سبك هندي ميزيستهاند به تلميحات ديني اقبال بيشتري نشان ميدادهاند چنان كه در ديوان صوفي نيز همانند دواوين ديگر شاعران اين عصر به داستان زندگي حضرت موسي، عيسي و يوسف بيشتر از داستان زندگي ديگر شخصيتها توجه شده است. همچنين گرايشهاي شيعي صوفي نيز سبب شده تا تلمحيات خاصي چون ساقي كوثر را كه ريشه در روايات شيعيان دارد، براي حضرت علي (ع) به كار برد. ضمن آن كه حجم زيادي از اشارات داستاني و تاريخي شاعر در ساقينامهي او به كار رفته است.
نكتهي در خور توجّه آن است كه شاعر اين اشارات داستاني و تاريخي را، از ميان مباحث بلاغت بيشتر با مبحث تشبيه پيوند زده است به گونهاي كه اكثر اين اشارات، در ساختاري تشبيهي به كار رفتهاند. نكتهي ديگر نيز آن است كه صوفي در بسياري از ابيات، خود يا عناصر مرتبط به خود را به شخصيتهاي تاريخي و ملي يا وابستههاي آنها تشبيه ميكند و بدين ترتيب با اين شخصيتها همذاتپنداري مينمايد.
فهرست منابع و مآخذ
الف) كتابها
1. قرآن كريم.
2. بلعمي، ابوعلي محمّد بن محمّد (1353) تاريخ بلعمي، به تصحيح محمّدتقي بهار، به كوشش محمّد پروين گنابادي، چ دوم، تهران: زوار.
3. بهار، مهرداد (1386) از اسطوره تا تاريخ، چ پنجم، تهران: چشمه.
4. پورنامداریان، تقی (1369) داستانهای پیامبران در مثنوي، ج1، چ دوم، تهران: علمی و فرهنگی.
5. حافظ شيرازي (1374) ديوان، به تصحيح غني و قزويني، چ دوم، تهران: ساحل.
6. حسنپور آلاشتي، حسين (1384) طرز تازه: سبكشناسي غزل سبك هندي، چ اوّل، تهران: سخن.
7. خاتمي، احمد (1371) سبك هندي و دورهي بازگشت، چ اوّل، بهارستان.
8. داد، سیما (1387) فرهنگ اصطلاحات ادبی، چ چهارم، تهران: مروارید.
9. رستگار فسايي، منصور (1379) فرهنگ نامهاي شاهنامه، 2 ج، چ دوم، تهران: پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي.
10. زماني شهميرزادي، علي (1371) شعراي مازندران و گرگان، چ اول، مولف.
11. شمیسا، سیروس (1386) فرهنگ تلمیحات، چ نخست، تهران: ميترا.
12. صفا، ذبیح الله (1371) تاریخ ادبیات در ايران، ج 5، تهران: فردوس.
13. صوفي مازندراني (1347) ديوان، به اهتمام طاهری شهاب، ابنسینا
14. محمدي، محمدحسين (1385) فرهنگ تلميحات شعر معاصر، چ دوم، تهران: ميترا.
15. معین، محمد (1375) فرهنگ معین، ج 5 ، چ نهم، تهران: امیرکبیر.
16. همایی، جلال الدین (1368) فنون بلاغت و صناعات ادبی، چ ششم،تهران: نیما.
17. یاحقی، محمدجعفر (1375) فرهنگ اساطیر و اشارات داستاني در ادبيات فارسي، چ دوم، تهران: سروش.
ب) مقالات
19. آيدنلو، سجاد (1390) افراسياب، فردوسي و شاهنامهسرايي، به سرپرستي اسماعيل سعادت، چ اوّل، تهران: فرهنگستان زبان و ادب فارسي، صص 580- 567.
20. ثبوت، اکبر (1387) مولانا محمدصوفی مازندرانی و معاصرانش، آينهي ميراث، شمارهي 43، صص 63- 50.
21. رضايتي، محرم (1390) سيمرغ، فردوسي و شاهنامهسرايي، به سرپرستي اسماعيل سعادت، چ اوّل، تهران: فرهنگستان زبان و ادب فارسي، صص 746- 737.
22. طاهری شهاب، سید محمد (1336) صوفی مازندرانی، ارمغان، شمارهي 6 و 7، صص 312- 308.
23. گلچین معانی، احمد (1353) محمد صوفی مازندرانی، گوهر، شمارهي 17، صص 447- 438.
مطالب تخصصی زبان و ادبیات فارسی